بریده ای از کتاب"من رضا هستم"، مستند روایی از زندگی بسکتبالیست، دانشجوی پزشکی و غواص شهید رضا(داریوش)
#ساکی.
به قلم مهدی مسیبی.
ناشر: حماسه ماندگار. بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس
صفحه 188: آن شب به یاد شهدای پد غربی مراسمی گرفتند و حسین محمدی برایشان مداحی کرد و یکی یکی نام شهدا را برد و بغض نشکفتهشان باز شد و حسابی گریه کردند. شب خاطره انگیزی بود، هر کس را که نگاه میکردی، با صورت و بدن تکیده و چشمهای فرو رفته و قرمز، گریه میکرد. وقتی شنیدند که در ملایر شایعه شده که خیلیها در جزیره شهید شدهاند، مشغول نامه نوشتن شدند تا خبر سلامتیشان را به خانوادههایشان بدهند. نامهها را همان شب کریمی، با تویوتایی که به ملایر میرفت، با خودش برد. داریوش کنار احمدرضا، آن شب را در سولههای قرارگاه پشتیبانی ماندند و صبح بعد رفتند تا به بچههایی که با تجهیزات، آماده سوار شدن به اتوبوسها برای برگشت به پادگان شهید مدنی بودند ملحق شوند. دم چادر بابایی و قیصری را دیدند و احوالپرسی کردند. با صفر آقایی و سید حسن موسوی که با عجله از کنارشان رد میشدند، سلام علیک کردند. رادیو در حال پخش برنامه تقویم تاریخ بود و وقایع ۱۷ خرداد را اعلام میکرد. با چشمان اشکبار از پشت شیشههای گل مالی شده اتوبوس و شیارهای لابلای آن به پشت سر و جزیره نگاه میکردند. جای شهدا خیلی خالی بود، جای عبدالله و معاونش محمود. جای حاج چراغی و نقدی زمانی و زارع گنبدی. یکی با حزن شروع به خواندن کرد و دم گرفت: ای از سفر برگشتگان...کوشهیدانتان؟ کو شهیدانتان؟ و داریوش آرام آرام اشک میریخت. وداعی غمبار با شهدایی که با هم به آنجا آمده بودند و حالا بدون آنها برمی گشتند.
@shohadayemalayer