ا❁﷽❁ا 📚🍉 📖هنوز هشت ماه نگذشته بود از وقتی که دکتر جوابش کرده بود، از همان دکتر نوبت گرفتند و دوباره را سوار بر ولیچر به تهران بردند، بیمارستان فیروزگر . رضا، پسرعموی اسماعیل، رفت جلوی میز دکتر و گفت: «آقای دکتر ! سلام. یادتون هست یک رو که من حدود هشت ماه پیش آوردم اینجا و شما گفتید این ؟ الآن آوردمش.» دکتر چشم هایش درشت شد و سریع گفت: «ها؟ چی رو آوردی؟ اونی که من دیدم همون موقع کارش تموم بود. دو هفته هم زنده نمیموند.» رضا رفت و را آورد جلوی میز دکتر . دکتر نگاهی به صورت اسماعیل کرد و سرش را گذاشت روی میز . چند دقیقه گذشت، سرش را بلند کرد، صورتش برافروخته و چشمانش قرمز و خیس شده بود. دکتر نفسش را پرصدا بیرون داد و رو به منشی اش گفت: «از مریض ها عذرخواهی کن و بگو من امروز رو دیگه نمی‌تونم ویزیت کنم»... 📘 زندگی نامه 70 درصد؛ اسماعیل زمانی معروف به 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗http://ketabejamkaran.ir/130855 🔺 🔻 🌹 ستاد کنگره ملی شهدای استان قم 📌به ما بپیوندید: http://zil.ink/shohadayeqom