یوسف را نجاب بده سخنرانی را دعوت کردند. رفت منبر و داستان حضرت یوسف را با آب تاب گفت؛ چون فکر می کرد شب های دیگر هم مراسم ادامه دارد. سخن وقتی تمام شد که قارداش های یوسف او را ته چاه انداختند. الغرض منبر تمام شد و مردم برای ادامه سخنرانی او را دعوت نکردند به هر دلیلی که بود. شما خوش بین باش و بگو مشکلی از طرف سخنران نبود. سخنران چند روزی صبر کرد و بعد که دید خبری نشد خودش بین مردم حاضر شد و گفت آمده ام بلکه حضرت یوسف را از ته چاه دربیاورم بیچاره از جلسه قبل تا الان اون ته مانده است.😄 داستان مشاوره های تک جلسه ای یا ناتمام ( از سوی مشاور یا مراجع) خود حکایتی شبیه به آنچه بیان شد دارد. همان گونه که سخنران باید برآورد کند بحثش را باید در چند جلسه مطرح کندتا شبهه ای برجای نگذارد روان شناس نیز لازم است برآورد دقیقی کند تا یوسف روان در کف چاه بی کس و بی یاور تنها نماند. برخی چهره برخی مردم داد می زند حاج آقا هرچی داری همین امشب بگو و قال قضیه را بکن. بسیاری از مُراجعان نیز با زبان بی زبان داد می زنند که همین ی بارم که آمده راه را اشتباه آمده ام یا کی میره این همه راه را. یا بدبختی من از بی پولی بدتر نیست چطور این همه هزینه بدم آی عالم خوب بشم یا نه.🥴 مشاوری که برای کسی که دلش خون است از والدینش و آنها را عامل بدبختی می داند، بحث تله ها و طرحواره ها را مطرح می کند وقتی بفهمد که بسیاری از زخم های عاطفی اش مامان و باباست چه خواهد شد؟ بعد این فرد زخمی همچون ماری زخم خورده به منزل بر می گردد. در حالی که هر لحظه به آنها نگاه می کند و آنها را مسبب بدبختی خود می داند. پس هشیارتر باشیم 🎙🗣م ح قدیری، یادداشت های یک روان نشناس 😉 باقی بقایتان