هم دردی واقعی با تهی دستان
مولوی، شاعر اندیشه پرداز مسلمان، در دفتر پنجم مثنوی حکایت می کند:
«سگی از گرسنگی می مرد و صاحبش برای او گریان بود و اشک می ریخت. در آن هنگام، شخصی که از آنجا می گذشت، چون آن مرد را گریان دید، دلیل آن را جویا شد. آن مرد گفت: سگی دارم که بسیار در حق من خدمت کرد و روزها صیاد من بود و شب ها پاسبانم. افسوس که اکنون در حال مرگ است.
آن شخص پرسید: علت مرگش چیست؟ آیا بر اثر بیماری است یا زخمی برداشته است؟ مرد گفت: خیر، بلکه سگ من بر اثر گرسنگی در حال تلف شدن است. آن شخص که مرد را تسلّی می داد، دید که انبانی پر در دست اوست. پرسید: ای مرد! این انبان چیست؟ گفت: نان و غذاست. پرسید: پس چرا از این نان و غذا به سگت نمی دهی تا از مرگ نجات یابد؟ آن مرد گفت: چون آب چشم رایگان است، ولی برای به دست آوردن نان، باید هزینه کرد! پس برای من، گریه کردن آسان تر از نان دادن است. آن شخص چون این سخن را از آن مرد شنید، زبان به سرزنش او چنین گشود:
گفت خاکت بر سر ای پر باد مَشک که لب نان پیش تو بهتر ز اشک»
مولوی در این حکایت، قصد بیان این نکته را دارد که برخی انسان ها، هنگام روبه رو شدن با رنج و فقر و تهی دستی مردمان، تنها به ابراز تأسف و آه کشیدن و اشک ریختن بسنده می کنند و به خیال خام خود، بدین گونه با آنان هم دردی می کنند. در نتیجه، خود را از دست گیری و کمک رساندن به آنان بی مسئولیت می پندارند. این در حالی است که با این حرکت، مشکلی از آنان حل نمی شود و تنها بر اثر کمک مالی و انفاق به تهی دستان می توان فقر و کمبود مالی را از جامعه دور ساخت و میان ثروت های انباشته تعدیل ایجاد کرد و فاصله های طبقاتی را کاهش داد.