🦓🦓
✍️ حکایت دزدیدن الاغ
محمود بیضاوی گوید که با پدر خداحافظی گرمی کردم و برای کار به دیار غربت رفتم تا بعد از دو سال برگردم.
وقت بازگشتم نزدیک می شد که یکی از دوستان خبری آورد که چند روز پیش، دزدی، الاغ پدرم را دزدیده و پدر نگران حال الاغ بوده!
دو روز بعد، دزد برای خرید میوه و سبزیجات به بازار رفته و بار سنگینی بر روی الاغ پدرم نهاده و خود در شلوغی بازار مشغول بقیه خرید می شود...
خر که راه منزل پدر را می دانسته حرکت کرده، جلو درب منزل پدرم آمده و با بار میوه جات وسبزیجات وارد خانه می شود‼️
پدرم، مادر را صدا می زند که بیا و ببین! پسرت دو سال است رفته خارج، هیچ خیری نداشته ، این الاغ دو روز رفته و با این همه بار برگشته ‼️
اینجاست که شاعر فرماید:
یک خرِ بی ادعای "ره بلد"
از دوصد پرمدعای گنده به
https://eitaa.com/alibakhshi_mashhad
https://eitaa.com/Tanzimat_Gheymei