‏آیا ⁧‫‬⁩ یک استثناست؟ ‏وقتی اولین هواپیما از زمین کنده شد همه چیز تغییر کرد. آدم از زمین فاصله گرفت و به آسمان رسید. جایی که فقط پاپ ازش خبر داشت حالا با آهن و چوب و موتور دست یافتنی شد. و در آن بالا چندان نشانه ای هم از ملایک نبود. ‏وقتی نور لامپ ادیسون شب های شهر را روشن کرد دیگر نیازی به دعای طلوع خورشید نبود. وقتی صدای گراهام بل بدون کمک کشیش ها با یک سیم به دیگری رسید وقتی سیاست توانست بدون دستور کلیسا قدرت پادشاه را محدود کند همه فهمیدند قرن جدید قرن اعجاز انسان غربی است. دینی تازه ظهور کرده بود؛ علم. ‏با پیامبرانی که در اتاق هایشان معجزه میکردند و انجیل مینوشتند. بشر اروپایی انگار بالغ شده و بند های قدیمی را پاره کرده و با سرعت میدوید. دنیای پوسیده قدیم غرق شده بود و کشتی ها دنیاهای جدید را کشف میکردند. به نظر میرسید پاسخی که گذشتگان در سماوات دنبالش بودند همینجا بوده: انسان. ‏بهشت هم همینجاست، همه چیز دست یافتنی و درست شدنی می نمود. ‏اما این رویا دیری نپایید. ما خیلی خوش اقبالیم که بعد از جنگ جهانی به دنیا آمدیم. تصور کنید تمام قدرت های جهان با هم بجنگند. آمریکا و روسیه و آلمان و فرانسه و اروپا و آسیا و آفریقا همه قاره ها صحنه نبرد بشود. ‏میلیون ها آدم بمیرند. هزاران تن بمب ریخته شود. تمام اقتصاد فروبپاشد و چند نسل بر باد بروند. شوخی نیست، ابعاد این فاجعه در سطح تاریخ تمدن بشر است. و متاسفانه این فیلم علمی تخیلی واقعی شد. ‏سال 1920 سال بسیار مهمی است. ‏آتش جنگ تمام شده و یک مشت بیچاره مفلوک باقی مانده اند ‏که وقتی زخم هایشان خوب شد متوجه یک زخم عمیق تر شدند: این بود نتیجه پیشرفت بشر؟! بی سابقه ترین جنگ دنیا! اینها همان فناوریهایی نبود که فکر میکردیم نجات مان میدهند؟ مگر ما انسان متمدن نبودیم؟ این سوال مثل خوره تمدن غربی را درنوردید و طبق معمول یک جواب تکراری داشت: اشتباه شد. ‏یک آلمانی کثیف خودرای کهنه پرست استثنا بود. اتفاقی نیفتاده، دوباره برمی خیزیم. ‏هنوز همه چیز دست یافتنی و درست شدنی است. ‏البته در همین حین چرچیل و رفقا داشتند خانه های ما را به عنوان غنایم جنگ تقسیم میکردند و گوشه ایش را هم به یهودی ها بخشیدند تا بدهی شان صاف شود. ‏اما فقط چند سال بعد همان فاجعه ضرب در صد تکرار شد! دقت کنید جنگ جهانی دوم از ایران شروع نشد، از چین و هند و آفریقا نبود. آتش از قلب اروپا گر گرفت. ‏نه توسط مشتی عقب مانده، توسط یکی از پیشروترین احزاب آلمان، توسط باهوش ترین نخبگان، انبوهی دانشمند، هزاران کارگر، ‏دیگر هیچ کس نمی توانست انکار کند ماشین جنگی هیتلر دستاورد مدرنیسم است. کثافت در خود خانه ریشه داشت. ‏ولی بزرگترین شگفتی در صحنه باشکوه پایانی رخ داد: یک جرقه کوچک، یک قارچ بزرگ و تبخیر ده ها هزار نفر در چند ثانیه! علم خالص. بمب اتم نقطه عطف است. ‏خروجی دانش، سیاست، دموکراسی، نوآوری، مدیریت و در یک کلمه تمدن غرب. آن .هم نه توسط آلمانی های بد، بلکه توسط آمریکایی های خوب ‏صدای این جنگ دیوانه وار بی معنا ناشنواترین وجدان ها را هم بیدار کرد. کجا رفتیم؟!قداست علم و رنسانس و … ریخت. این بود بهشت انسان ساز، دست یافتنی ودرست شدنی؟ ‏دهه 40 دهه خیلی مهمی است. در همین تهران ایده سازمان ملل پا گرفت. ‏یعنی همزمان که کشور بیطرف ما را اشغال کردند و شاهش را مثل بردگان دور انداختند درباره بهبود رفتارشان تصمیم گرفتند. گفتند اشتباه شده، آدمست دیگر. امان از این آلمانی های شیطون. کاریه که شده، چند میلیون هم کشته شدند ‏عوضش درس میگیرم. قانون مینویسیم. سازمان ملل میسازیم. ‏حتی برای جنگ هم اصول میگذاریم. سلاح ممنوعه میگذاریم. دنیا تغییر کرده و همه چیز دست یافتنی است و درست میشود. ‏پنج سال بعد در 1948 اسرائیل را در سازمان ملل به عنوان کشور اعلام کردند. ‏اما از همان فردای خودکشی هیتلر چپ ها به عنوان پاسخ اشتباهات وارد شدند. ‏راست ها هم که حاضر و کل دنیا را در جنگی گسترده و طولانی تر از جنگ جهانی کشیدند. شوروی حکومت ابلهی نبود. مجموعه ای از نوابغ با ایده هایی عظیم. پیشرفت علمی و نظری درخشان. آمریکا هم از آن سو. ‏از هواپیما و موشک تا فناوری ترور و کودتا و جاسوسی و پروپاگندا. ‏این بود نتیجه پیشرفت؟ هر نقطه زمین حتی غارها در کوه های افغانستان هم گوشت قربانی شد. میلیون ها نفر مهره های بازی بزرگان شدند تا بالاخره یکی وا داد. ‏دهه 90 دهه بسیار مهمی است. صحنه ریختن دیوار برلین یادآور رنسانس بود. ‏آزادی انسان و بهشتی دست یافتنی. این بار دیگر همه چیز درست میشود. ‏کمونیسم هم ایده های اشتباه یک آلمانی بود. سه سال بعد در نروژ کلینتون با رونمایی از عرفات صلح جو مشکل بزرگ اسراییل را از بیخ حل کرد. ‏حالا فقط یک خوب مانده. نه فاشیسمی نه کمونیسمی. همه بدها مردند. زنده باد پادشاه. ‏اما غافل از اینکه چوپانی که گرگ را شکست داده قصاب محل است. دنیای تک قدرتی مثل