▪️روضه مکتوب (3) 👈 شب حضرت رقیه 🧕امام حسین دختری داشت بنام رقیه؛ شاید دلیل ابراز محبتِ خاصّ امام به این دختر بخاطرِ این بود که مادرش از دنیا رفته بود. دل‌ها رو روانه کنیم حرم کوچیک و با صفای دخترِ سه ساله‌ی حسین. ✋السلام علیکِ یابنت رسول ا... . السلام علیکِ یابنت فاطمة الزهرا. السلام علیکَ ایّتها الشهیدة المظلومة. 🗣 عبدالله دمشقی می‌گه من خادمِ یزید بودم؛ سر یزید روی زانوم بود و سرِ بریده‌ی ابی عبدالله توی تشت طلا در مقابل ما. یه وقت ناله‌ای از خرابه بلند شد صدای گریه‌ی بچه‌های حسین به گوش می‌رسید. ✍️ یه مرتبه دیدم چشمان ابی عبدالله باز شد، قطره قطره اشک از چشمان حضرت جاری شد. لب‌های مبارک آقا شروع به حرکت کرد شنیدم می‌گفت: "هولاء بناتی اولادنا و اکبادنا". آمدم بالای دار الأماره دیدم یکی از نازدانه‌های سید الشهداء نشسته هی صدا می‌زنه "أین أبی"؟ ➕ دختر سه ساله ابی عبدالله شب و روز گریه می کرد؛ بهش می‌گفتند پدرت سفر رفته. شبی پدر رو در خواب دید؛ وقتی که از خواب بلند شد بشدت بی‌تابی می‌کرد. فرمود عمه جان! خواب بابا رو دیدم. دلم هوای بابا رو کرده. آخه دختر عزیز پدره اگرنازی کند دختر خریدارش پدر باشد اما رقیه که بابا نداره اهلبیت هرچه نوازشش کردند افاقه نکرد صدای شیون از همه بلند شد 👺یزید تا شنید صدای گریه‌ها رو پرسید چه خبره؟ وقتی جریان رو گفتن به یزید گفت: "سر پدرش رو براش ببرید تا آرام بشه. یک مرتبه دیدند خرابه نورانی شد طبقی رو وارد کردند روش پارچه کشیده جلوی رقیه گذاشتند. رقیه تا چشمش به اون ملعون‌ها افتاد فرمود من غذا نخواستم ازتون. ❓بابای من پس کجاس؟ تا پارچه رو از روی طبق کشیدن... چشم رقیه به سر بریده‌ی بابا افتاد ... ناله‌ای سر داد ... سراسیمه به آغوش کشید سر بابا رو... همین‌طور دور سر بابا می‌چرخید. یا ابتاه من ذا الذی خضبک بدمائک؟ یا ابتاه من ذا الذی ایتمنی علی صغر سنّی؟ بابایی نبودی توی بیابونا چقد کتک زدن منو! 🗣 کمی زبان حال بگم: حالا اومدی، حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی / حالا که بار سفر بستم از این دنیا اومدی / عمو عباسو نیاوردی چرا تنها اومدی ☝️بابایی خیال کردی قهرم حالا اومدی واسه آشتی / نمی‌گی چرا رفتی و مارو تنها گذاشتی عزیزم / بابایی بابایی ➕از غصه پُرم خیلی از نبودنِ داداش علی اصغر دل‌خورم / عمو عباسم نباشه من همش سیلی می‌خورم / افتادم روی زمین ولی نیفتاده چادرم 🔹 بابایی رقیه بمیره که بالای ابروت کبوده / مگه گریه کردی که اینجور سرو روت کبوده عزیزم / بابایی بابایی ✍️ رقیه سر رو به سینه چسبوند گریه می‌کرد؛ آخ بمیرم (یا بقیه الله) دیدند لب‌ها رو بر لب‌های بابا گذاشت ناله‌ای زد به زمین افتاد. هر چه زینب صدا زد: رقیه جان، عزیز برادرم، جوابی نیومد. ای محبان مدفنم گر کُنج ویرانخانه است خوب می‌دانید جای گنج در ویرانه است کودکی بودم سه ساله ناز پروردِ حسین رفتم از دنیا و قبرم کنج زندان خانه است همه بگن یا حسین... 👈 برای طرح سوال، اینجا را لمس کنید 🆔 @SinJimDin