مادر شهید محمدیان : «لحظه‌ی آخر حرفی به من زد که تسلیم شدم. گفت که از بین سه فرزندی که خدا به شما عنایت کرده نمی‌خواهی یکی‌شان را قربانی حضرت زینب(س) کنی؟ حرفی برای گفتن نداشتم. وقتی می‌خواست برود وصیت کرد اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر برای فرزندانشان وصیت می‌کنند؛ برعکس شده. خندید و گفت باشد نمی‌گویم. حرف‌هایش را نوشته بود. با همه خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.» مدت زیادی در سوریه نبود که خبر شهادتش را آوردند. مادر می‌گوید: «یکی از دوستانش برای ما تعریف کرد. گفت دشمن که حمله کرد هرکدام از ما پناه گرفتیم. امیرعلی پایش تیر خورد و روی زمین افتاد. خواستیم کمکش کنیم، نگذاشت. گفت بروید، من خودم را به شما می‌رسانم. اما دیگر کسی خبری از او ندارد.» مادرش ادامه می‌دهد:«امیرعلی خیلی حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و همیشه می‌گفت دلم می‌خواهد مثل خانمم گمنام باشم.» ➕ زندگی به سبک شهدا 👇 🆔 @sireshohada