سخن گفتن خداوند در شب معراج با آهنگ صدای امیرالمؤمنین(ع) حالا به سراغ روایات می‌رویم که خیلی جالب است؛ روایات دو بخش است: یک بخش، رسول خدا و ائمهٔ طاهرین(علیهم‌السلام) همهٔ اهل‌بیت را مجموعاً در روایاتشان می‌گویند که راه این است، امام اینها هستند و اینان تعیین‌شده‌های از جانب پروردگار هستند. یک روایات هم که از پیغمبر(ص) تا امام عسکری(ع) نقل شده، فقط ویژهٔ امیرالمؤمنین(ع) است. یکی از مهم‌ترین مدارک اهل‌سنت را هم برایتان نقل می‌کنم. این روایت خیلی عجیب است! این روایت کجاست؟ در «مناقب» اَخطب خوارزمی که از علمای قابل‌قبول اهل‌سنت است، در فصل ششم کتاب، صفحه 37؛ مردم! باور کنید که خدا مرا به این روایت هدایت کرد و من اصلاً تا حالا این روایت را ندیده بودم. بالای پنجاه سال به منبر می‌روم و در کتاب‌ها شنا کرده‌ام، ولی این روایت را تا حالا ندیده بودم! این روایت را دیروز دیدم که آن‌هم فقط هدایت پروردگار بود. اخطب روایت را با سند نقل می‌کند و می‌گوید من از فلانی، او از فلانی، فلانی از فلانی؛ سلسله سند را نقل می‌کند تا به آخرین رجل روایت، یعنی عبدالله‌بن‌عمر می‌رسد. این آدم روایت را نقل می‌کند که برای من بتون‌آرمه است؛ کتاب او هم مورد قبول کل آنها و خودش هم از علمای بزرگ است. عبدالله‌بن‌عمر بعد از کشته شدن عثمان، نه با امیرالمؤمنین(ع)، نه با امام مجتبی(ع) و نه با حضرت سیدالشهدا(ع) بیعت کرد، نه دعوت ابی‌عبدالله(ع) را برای رفتن به کربلا قبول کرد و نهایتاً هم در نودسالگی از ترس جانش به استانداری مدینه آمد که با حجاج‌بن‌یوسف بیعت بکند، به حجاج گفتند چه کسی می‌آید؛ وقتی وارد اتاق شد، حجاج خودش را مشغول خواندن و نوشتن کرد و مدتی این نودساله را معطل کرد، بعد سرش را بلند کرد(او را می‌شناخت، آدم دغلی بود) و گفت: چه کسی هستی؟ گفت: عبدالله‌بن‌عمر، پسر خلیفه هستم. گفت: برای چه آمده‌ای؟ گفت: برای بیعت آمده‌ام. گفت: می‌بینی که دست من مشغول است، پایش را دراز کرد و گفت با پایم بیعت کن! هر کسی از اهل‌بیت روی برگرداند؛ عاقبتش همین است. نوش جانت! کف پای حجاج را بوسید و رفت. گر بگریزی ز خراجات حق ×××××××× بارکش غول بیابان شوی این شخص نقل می‌کند و این مهم است که او این روایت را نقل می‌کند؛ من متنش را بخوانم؛ عبدالله‌بن‌عمر می‌گوید: «سمعت رسول الله» با دو گوش خودم شنیدم، «وَ سُئِلَ بِأَيِّ لُغَةٍ خَاطَبَكَ رَبُّكَ لَيْلَةَ اَلْمِعْرَاجِ» یا رسول‌الله! خدا در شب معراج با چه زبان، چه تن صدا و چه آهنگی در این صداها با تو صحبت کرد؟ این تن و آهنگ صدای پروردگار را برای ما بگو. «قَالَ خَاطَبَنِي بِلُغَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» خدا با آهنگ صدای علی با من حرف زد. «فَأَلْهَمَنِي أَنْ قُلْتُ» به من الهام شد که از محضر مقدس پروردگار بپرسم؛ یعنی اجازهٔ باطنی به من داد. «يَا رَبِّ أَنْتَ خَاطَبْتَنِي أَمْ عَلِيٌّ» یا رب! تو با من در این معراج حرف می‌زنی یا علی با من حرف می‌زند؟ کدام هستید‌؟ پیغمبر(ص)، عزیزترین موجود هستی است که به خدا می‌گوید برای من معلوم نیست صدای خودت است یا صدای علی! «فَقَالَ یا أَحْمَدُ أَنَا شَيْءٌ لاَ كَالْأَشْيَاءِ» حبیب من! من یک حقیقت بی‌نهایت هستم که مثل هیچ حقیقتی نیستم؛ تک هستم، «قل هو الله احد». «وَ لاَ أُقَاسُ بِالنَّاسِ» با مردم، حتی با صدایم مقایسه نمی‌‌شوم. «وَ لاَ أُوصَفُ بِالْأَشْيَاءِ» من با عناصر عالم خلقت وصف نمی‌‌شوم و تک هستم. «خَلَقْتُكَ مِنْ نُورِي» خیلی عجیب است! نمی‌دانم و مات مانده‌ام! نمی‌گوید من تو را از نور آفریده‌ام و عنصر وجودی تو نور است، بلکه می‌گوید تو را از نور اختصاصی خودم آفریده‌ام. «وَ خَلَقْتُ عَلِيّاً مِنْ نُورِكَ» خلقت نوری تو اضافه داشت و علی را از اضافهٔ خلقت تو آفریده‌ام. «فَاطَّلَعْتُ عَلَى سَرَائِرِ قَلْبِكَ» من به تمام رازهای درون تو الآن توجه کرده‌ام که در باطن تو چه می‌گذرد. در عرش و معراج به پیامبر(ص) می‌گوید که به رازهای باطنت توجه کرده‌ام. «فَلَمْ أَجِدْ إِلَى قَلْبِكَ أَحَبَّ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ» چیزی را در دلت نیافتم و دیدم علی محبوب‌ترین حقیقت در قلب تو است. «فَخَاطَبْتُكَ بِلِسَانِهِ» پس با آهنگ صدای او با تو حرف زدم. چرا؟ «كَيْمَا يَطْمَئِنُّ قَلْبُكَ» برای اینکه در مهمانی من، یعنی معراج، با صدای علی آرامش پیداکنی. پیغمبر(ص) با صدای علی(ع) آرامش پیدا می‌کرد؛ حالا اگر آدم شیعهٔ علی، اقتداکنندهٔ به علی و عاشق علی(ع) باشد، در قیامت از چه آرامشی برخوردار خواهد شد، خدا می‌داند! پیغمبر(ص) با صدای علی(ع) آرامش پیدا می‌کرد.