روزی که او در غار حرا، توسط جبرئیل و از سوی خدا به پیامبری نایل آمد و مأمور شد که چندخداپرستی تبلیغ نکند و ترویج ندهد و ریشه‌کن کند بت‌پرستی را از زمین و پیام وحی را به مردم برساند. اینک محمد مصطفی (ص) چهل سال داشت و در مکه زندگی می‌کرد. آری امروز دردانه عالم هستی ردای پیامبری بر تن کرد و اسوه دو جهان شد. محمدا تو آمدی و باید می‌ماندی، تا تمامتِ جان و جهان را به خدای خویش فرامی‌خواندی و همگان را به اخلاق نابت معترف می‌نمودی! آنگاه که ندا آمد: «بخوان به نامِ خدا»... «کعبه» و «اُمّ القری» در بستر خواب آسودند؛ اما فرشتگان در دامان «حرا» منتظر نوای خواندنت بودند. چهل سالِ تمام، از غم جهل انسان، تلخکام بودی و دلت سرریزِ اندوه و غم؛ هیچ پیامبری مانند تو، آزار ندید و اینگونه بود که خدایت پیک حق را برای خواندنت به میزبانی تو فرستاد. «بخوان به نامِ خداوند»،ای محمد؛ ای احمد! و تو، هرچند «اُمّی» بودی، خواندی. حیران بودی، اما در حرا ماندی و زمینو زمان را به تحیر وا داشتی با خواندنت! احمدا امروز، تو فرستاده و برگزیده خدایی و راه آسمان، از بین دستان آسمانی و پاک تو می گذرد. تو صلابت بی چون و چرای تاریخ اسلامی که غار را نیز به تسبیح وا داشته‌ای. امرور چشمۀ زلال و جوشان وجودت از حرا جاری شد تا دل‌های تشنه را از آنچه خدا در سینه‌ات به امانت نهاده، سیراب کنی. پیامبری ات مبارک!