🔺سوز هدایتگری 🔹 تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید. 🔸می گفت:«من دو سال زودتر از موعد به دست مردم آزاد شدم و به جای آن باید شبانه روز برای مردم خدمت کنم». 🌀به روستا که رفت، مردم استقبالش نکردند و عده ای نادان، سنگ و فحش نثارش کردند و با برخورد ژاندارمری مواجه شد. اما کوتاه نیامد. مقاومتش سبب شد تا مردم کم کم دورش را بگیرند. ☄زمستان 1357بود و شیخ هر شب، خودش را در شب نشینی های مردم حاضر می کرد و پس از بیان چند مسئله شرعی سر صحبت را باز می کرد. 🍁 یک شب مشغول صحبت با جوانان بود که مأموران ژاندارمری سر رسیدند و گفتند:«آشیخ! این مردم نماز و روزه شان را بلدند و نیاز به ملا ندارند». میثمی تا چشم باز کرد، خودش را در بیابان برهوت پر از حیوانات وحشی یافت. 👇ادامه در مطلب بعد ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama