👆ادامه از
مطلب قبل
⚡️از همانجا دوباره عزم روستا کرد. وقتی به آنجا رسید، داشت صبح می شد. شیخ دوباره منسجم تر از قبل، روحیه و عزم مردم را بازیابی کرد.
🔷می گفت:«
ما حتی یک روز هم به اندازه پیامبر اسلام (ص) سختی نکشیده ایم. چه بهتر که آبروی ما به خاطر اسلام برود، نه چیز دیگر».
🔶 دیگر کاری از دست ژاندارمری بر نمی آمد. دیگر شیخ تنها نبود. یک روستا پشت شیخ بود. به فرمانده ژاندارمری گفته بود که میدان را خالی نخواهد کرد. آخر سر مأموران ژاندارمری بازداشتش کرده و در یک بیابان رهایش کردند.
◽️می گفت:«
آن روز ها خیلی دوست داشتم که دوباره بازداشت شوم تا چند سرباز را وادار به فرار کنم یا یک نفوذی مؤمن در ارتش پیدا کنم».
📚کتاب تنها سی ماه دیگر؛ صفحه 60-61 و 65-67 و کتاب یادگاران ، ج5، خاطره 36.
♨️
#سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@sireyeolama