🔺ادامه مطلب قبل👆 ⚡️ پولها را در جیبم گذاشتم و از حرم خارج شدم. در کفشداری میرزا را دیدم. بغلم کرد و فرمود:«حاج شیخ! خوب زرنگ شده ای با حضرت رضا علیه السلام نزدیک شده و روی هم ریخته اید، تو شعر می گویی و آن حضرت به تو صله می دهد، بگو ببینم چقدر صله گرفتی؟». ▪️گفتم:«شصت تومان». ▫️فرمودند:«حاضری آنها را بدهی و من دو برابرش را به تو بدهم». 🍁قبول کردم و ایشان ۱۲۰ تومان مرحمت کردند. اما بعدا پشیمان شدم که آن وجه امام چیز دیگری بود، اما ایشان معامله را فسخ نفرمود. 📚کتاب داستانهای شگفت، شهید دستغیب، صفحه 23 تا 24. ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما @sireyeolama