#فاطمیه
اصلا دیشب همه چی دیدنی بود!
انگار همه تلاش میکردن نگاه امام زمان (عج) رو به خودشون جلب کنن!!
مثلا وقتی نجیبه کوچولو حاضر نمی شد برامون سوره ای رو بخوونه تا به این بهانه جایزه ای بهش بدیم، و ما داشتیم با ترفندهای مختلف اونو راضی میکردیم حداقل یه بار بگه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
نمی دونم ابوالفضل 8 ساله کی و از کجا پرید جلوی من و مدام می گفت : «خاله من سوره توحید رو بخوونم؟ خاله من سوره توحید رو بخوونم؟»
منم به خیال خودم با صبوری و لبخند میگفتم:« الآن نوبت نجیبه ست، صبر کن نوبت شما هم می رسه!»
ولی ابوالفضل مرتب اصرار میکرد و می گفت خاله «اگه میشه من بخوونم؟!»،«اگه من بخوونم کتاب بهم میدین؟!»
کم کم بی حوصله شدم برای اینکه ابوالفضل دست از سرمون بر داره گفتم: «ای بابا، بخوون»
اونم با خوشحالی شروع کردبه قرائت سوره توحید!»
طبق روال یه کتاب رنگ آمیزی بهش دادم و گفتم «آفرین پسرم ، سعی کن همیشه قرآن بخوونی»
اما
ابوالفضل در حالی که خوشحال بود دو دستی و با احترام،جایزه شو به سمت نجیبه گرفت، کمی تعظیم کرد و با یک لبخند مردونه، همراه با تواضع رو به نجیبه کوچولو گفت: بفرمایید دختر خانوم! این هدیه قرآن به شماست!!!!»
ما هم که متعجب از رفتار پر از ادب و مردونگی ابوالفضل شده بودیم، به ابوالفضل گفتیم:« نه نه! این هدیه شماست، نجیبه خودش قرآن میخونه و هدیه شو می گیره!»
ولی ابوالفضل قصه ما با مرامی شبیه «صاحب اسمش» سرشو خم کرد و گفت:؛« من جایزه نمی خواستم! دیدم این دختر کوچولو داره اذیت میشه گفتم: بذار من قرآن بخوونم و جایزه خودم بهش بدم تا امشب دست خالی از اینجا نره!!!!!!»