. همین امیرالمؤمنین در قضیه‌ی نهروان؛ آنجایی که یک عده انسانهای کج اندیش و متعصب تصمیم دارند اساس حکومت را با بهانه‌های واهی براندازند، وقتی در مقابلشان قرار میگیرد، نصیحت میکند و فایده‌ای نمیبخشد؛ احتجاج میکند، فایده‌ای نمیبخشد؛ واسطه میفرستد، فایده‌ای نمیبخشد؛ کمک مالی میکند و وعده‌ی همراهی میدهد، فایده‌ای نمیبخشد؛ در آخر سر که صف آرایی میکند، باز هم نصیحت میکند، فایده‌ای نمیبخشد؛ بنا را بر قاطعیت میگذارد. آنها دوازده هزار نفرند. پرچم را به دست یکی از یارانش میدهد و میگوید: هر کس تا فردا زیر این پرچم آمد، در امان است؛ اما با بقیه خواهم جنگید. از آن دوازده هزار، هشت هزار نفر زیر پرچم آمدند. گفت شما بروید؛ رفتند. این در حالی است که آنها سابقه‌ی جنگ دارند، دشمنی و بدگویی کرده‌اند اینها را دیگر امیرالمؤمنین اهمیت نمیدهد. بنای جنگ و ستیز داشتید، کنار گذاشتید؛ پی کارتان بروید. چهارهزار نفر دیگر ماندند. فرمود: اگر مصمّمید، شما بجنگید. دید بنا دارند بجنگند. گفت: پس از چهار هزار نفر شما ده نفر زنده نخواهد ماند! جنگ را شروع کرد. از چهار هزار نفر، نُه نفر زنده ماندند؛ چون بقیه را به خاک هلاکت انداخته بود! این همان علی است. چون میبیند که طرفهای مقابلش انسانهای بد و خبیثی هستند و مثل کژدم عمل میکنند، قاطعیت به خرج میدهد؛ این، همان علی است. «اشدّاء على الكُفّار و رُحماء بينهم.» (۲) 📚 جاودانه تاریخ/ @skybook