مردی به سرعت و چهار نعل با اسبش می تاخت.
اینطور به نظر میرسید، که به جای بسیار مهمی میرفت
مردی کنار جاده ایستاده بود
فریاد زد:
کجا میروی؟!
مرد اسب سوار جواب داد:
نمیدانم از اسبم بپرس!
این داستان زندگی خیلی از مردم است!
آنها سوار بر عادتها و باورهای غلطشان
می تازند بدون اینکه بدانند کجا میروند...!