تقيه و رمز در كلمات پيشينيان مرحوم آخوند رحمه الله مى‌فرمايد: افلاطون و ارسطو و ديگر قدما هم به همين قول اعتقاد داشتند و چون در زمان خودشان گرفتار تقيّه بودند، نتوانستند با صراحت لهجه، مراد و مقصود خودشان را بيان كنند، بلكه طبق عقيده و اعتقاد عامۀ مردم سخن گفتند؛ چنانكه هم اكنون در قلوب مسلمانان همين معنى راسخ است كه نفس قبل از بدن وجود داشته و سپس وارد بدن شده است، با اينكه اين عقيده از آنِ مسلمين نيست، بلكه از قديم در قلوب مردم ارتكاز داشته است و عده‌اى از روضه‌خوانها به چند روايتى كه سند مشخصى نداشته و در كتب شيعه هم نمى‌باشد بلكه متّخَذ از روايات عامه است و معنايش را هم درست تلقّى‌نكرده و نفهميدند، براى اثبات اين ارتكاز عمومى تمسّك جستند و به عنوان روايات نقل كردند و گويا از ضروريات دين شمرده مى‌شود. اكنون هم بين عامۀ مردم، بلكه حتى بين علما هم نمى‌شود گفت كه مرحوم آخوند رحمه الله چه گفته است، پس به نظر مى‌رسد كه افلاطون و ارسطو هم در زمان خودشان گرفتار تقيه بودند و لذا كلماتشان را طورى ادا مى‌كردند كه اگر مخالفين قصد مؤاخذۀ مضامين كلماتشان را داشته باشند، آنها بتوانند محاجّه كنند و در عين حال مرادشان را هم با اشاره و ايماء بيان داشتند كه اگر به دست اهلش افتد، بتواند مراد و مذاق آنها را دريابد. از اين روست كه ارسطو در همين كلماتش مى‌گويد: نه اينكه نفس منحدر شده و تجافى كرده باشد و نه اينكه نفس انسان براى تدبير اين بدن و صنم، از مقام شريف خود به اينجا آمده باشد، بلكه نفس متصل به اين صنم است؛ يعنى عليت براى بدن دارد و بدن و صنم، ظلّ اوست و مرتبه‌ها به طور ترتب، ظلّ يكديگرند، و لذا به «كلمه» تعبير مى‌كند و بيش از اين اندازه نمى‌تواند مرادش را تبيين كند، چون تقيه در كار است و تقيه جلويش را مى‌گيرد؛ چنانكه علما نمى‌توانستند اين مطالب را اظهار كنند. مرحوم حاجى سبزوارى در منظومه، شيخ مقتول صاحب كتاب حكمة الاشراق را جزء مخالفان اصالة الوجود قرار داده است؛ زيرا شيخ الاشراق در اول كتابش در قسمت منطق كه بحث اصالت وجود و ماهيت را مطرح نمود، ادلۀ مفصلى اقامه نمود تا اصالت ماهيت را اثبات نمايد، و ليكن اين گونه بحث كردن فقط براى سرگرمى و جلب رضايت ديگران بوده است؛ زيرا همين شيخ مقتول بعد از آنكه قسمت منطق كتاب تمام مى‌شود، در آخر كتاب و قسمت الهيات قاعدۀ نور را تأسيس مى‌كند و از وجود، تعبير به نور مى‌كند و از مراتب وجود، به مراتب نور اسم مى‌برد و مرتبۀ واجب الوجود را، نور الانوار مى‌گويد و عالم عقل را عالم نور مى‌نامد و تعابيرى از قبيل انوار اسپهبديه و غيره دارد و از مرتبۀ وجود طبيعى، تعبير به غواسق دارد. و غسق عبارت از آن نورى است كه اختلاط با ظلمت داشته باشد و شبيه بعد از مغرب است كه نور و ظلمت با هم اختلاط دارند. شيخ مقتول در اين قاعدۀ نور، همۀ ادلۀ اصالت وجود را بيان مى‌كند تا اصل نور و مراتب نور را تبيين كند و آنها را اثبات نمايد و سرانجام به غواسق مى‌رسد كه مرحوم آخوند رحمه الله از اين مرتبه، تعبير به وجود متشابك به اعدام دارد و شيخ الاشراق تعبير به نور متشابك به ظلمت و مختلط با تاريكى دارد كه همان غَسَق است. پس مى‌توان گفت كه سخن مرحوم آخوند رحمه الله از اقوال قدما متخَذ است. بلى، مرحوم آخوند رحمه الله تتميماتى براى آن ادله آورده است و در حقيقت همين ادله را شيخ الاشراق براى اهلش بيان داشته است، ولى از آنجايى كه مخالفان از شنيدن لفظ وجود و اصالت آن وحشت داشتند و به سراسيمگى مى‌افتادند، با لفظ نور به جاى لفظ وجود، سخن خود را بيان داشت تا ديگران را از وحشت و هول برهاند. (تقریرات فلسفی ج3 ص 414)