پدرشهید صحبت‌های برادرش را این‌طور کامل می‌کند و ادامه می‌دهد: امسال پسر بزرگ من در رشت کاندیدای شورای شهر شده بود و تمام مسائل مالی و تدارکات را هم به بابک سپرده بود، یک دفعه در بحبوحه انتخابات و درست اواسط تبلیغات من دیدم که بابک نیست، پرس‌وجو کردم فهمیدم که رفته اعتکاف سه روز در مراسم اعتکاف بود و بعد پیش ما برگشت، بنده گفتم بابک جان چرا در این موقعیت اعتکاف رفتید؟ می‌ماندید و سال دیگر می‌رفتید، حالا که کارهای مهمی داشتیم پسرم! گفت نه اصل برای من همین اعتکاف است، انتخابات و غیره فرعیات محسوب می‌شود، بعد هم شاید من سال دیگر نباشم که به مراسم اعتکاف برسم...حتی همان روزها من و مادرش حرف ازدواجش را مطرح کردیم، یک دختر از خانواده نجیب و خوبی انتخاب کرده بودیم که می‌دانستیم بابک را هم دوست دارد اما بابک موافقت نکرد. به بنده گفت که بابا شما به تصمیمات من اعتماد داری یا خیر؟ پس بگذار من براساس برنامه خودم پیش بروم، فعلا برنامه و مسیر من چیز دیگری است. در حال حاضر که فکر می‌کنم می‌بینم بابک خودش هم می‌دانست که چه مسیری را می‌خواهد برود و به ما هم این پیام را می‌داد اما ما متوجه نمی‌شدیم 💐معرفی 2⃣8⃣