خلاصه فصل نخست کتاب از افغانستان تا لندنستان را با کسب اجازه از ناشر و مترجم به مرور تقدیم حضور میشود. نویسنده: عمر الناصری(ابو امام المغربی) مترجم: وحید خضاب در راه طنجه که بودیم همینطور توی دلم می‌خندیدم. از تمام آن مأمورهای مغربی که کمک کرده بودند این همه مواد منفجره و تفنگ و مهمات و پول قاچاق را در اوج تدابیر امنیتی بیاورم داخل کشور ممنون بودم؛ بدون اینها موفق نمی‌شدم! حکیم گفته بود به محض رسیدن به طنجه مستقیما بروم به خانۀ ملیکه، یکی از دخترعموهایمان که رابطۀ چندانی با آنها نداشتیم. از قبل با او هماهنگ کرده بود که من در خانۀ آنها بمانم. یک دستگاه فکس، دو دستگاه بیسیم رادیویی موج کوتاه، و یک کاست ویدئو پیش او بود که قبل از تحویل دادن ماشین باید آنها را هم داخلش می‌گذاشتم. [...] روز بعد دوباره به یاسین زنگ زدم. گفت طرف ساعت 8 شب می‌رسد. خواست محل قرار را مشخص کنم. گفتم همان ساعت می‌روم و جلوی سینما «لو پاریس» می‌ایستم و پشت سر هم سیگار می‌کشم. طرف می‌توانست با این نشانه (پشت سر هم سیگار کشیدن) مرا پیدا کند. درست سر ساعت 8 شب جلوی سینما بودم. هنوز به خاطر آن فیلم کمی عصبی بودم. کل شهر هم پرتنش به نظر می‌رسید. گشتی‌های مسلح در خیابان‌ها می‌چرخیدند. من سال‌ها در مغرب از دست پلیس‌ها فرار کرده بودم. یک سال قبل که از کشور رفتم فکر می‌کردم همۀ این چیزها دیگر برایم تمام شده است. حدود یک ساعت جلوی سینما ایستاده بودم و پشت سر هم سیگار می‌کشیدم. هیچ کس سراغم نیامد. یک پاکت سیگار را تمام کردم! مانده بودم چه کار باید بکنم. قلبم تند تند می‌زد. کم‌کم داشتم به احتمال‌های وحشتناک فکر می‌کردم. شاید این طرف برای دستگاه اطلاعات مخفی مغرب کار می‌کرد و حالا هم برای زیر نظر گرفته بود. شاید هم امین و یاسین فهمیده‌ بودند که به آنها خیانت کرده‌ام و طوری برنامه چیده بودند تا کشته شوم. خرید آنلاین کتاب ازافغانستان تا لندنستان👇 https://basalam.com/sahifehnoor/product/98583?ref=830y خرید از طریق ایتا👇 @milad_m25 ............................ «روایتی از درون شبکه‌های تروریستی-تکفیری و شبکه نفوذ اروپایی»👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2469003274Cd50c7fd530