فروشگاه کتاب جان
کتاب مجید بربری 🔺 زندگی داستانی حر مدافعان حرم؛ جوان دهه هفتادی شهید مجید قربان خانی 🔺بخش اول زندگ
مجید یک نیسان داشت که با آن کار می‌کرد و روزی‌اش را در می‌آورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل می‌رفت تا اگر مستمندی را می‌شناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچه‌های جنوب شهری لوطی مسلکی بود که دست خیرش زبانزد است. مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یک زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را می‌دید، هرچه داشت به او می‌بخشید. فکر هم نمی‌کرد که شاید یک ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا کند. گاهی طی یک روز کلی با نیسانش کار می‌کرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من می‌گرفت! ته توی کارش را که درمی آوردی می‌فهمیدی کل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تکه کلامش این بود که «خدا بزرگ است می‌رساند. @sn_shop