عزیز دردانه خانه پدرباشی تنها سیاه سفیدی که دست زدی دفتر و قلم باشه حدودِ ۱٧ ساله گی عروس بشی اولین مهمونتون کی باشه خوبه!؟ ...خلاصه بعد از یک هفته و پیغام مجدد شیخ محمد، پدرم به‌واسطه مادرم، نظرم را پرسید. گفتم: هرچه شما بگویید. اما خدا می‌دانست که قند در دلم آب شده‌بود... باورم نمی‌شد بین آن‌همه دختر فعال و پرشور، شیخ محمد مرا انتخاب کرده. هرکدام از دخترهای اختیارآباد هم جای من بود، همین‌قدر خوشحال می‌شد.» فروردین سال ۱٣۶۱ با یک مراسم بسیار ساده ازدواج کردیم و زندگی‌مان شروع شد، زندگی شیرینی که... «اولین مهمان عزیزی که قدم به خانه ما گذاشت و شام مهمان ما شد، حاج قاسم سلیمانی بود...» هیجانم اجازه نمی‌دهد حاج خانم جمله‌اش را ادامه دهد. می‌خندد و می‌گوید: «حال من هم همینطور بود وقتی شیخ محمد گفت: «مهمان داریم، تدارک شام ببینید.» این برای من که تا قبل از ازدواج، عزیز دردانه خانه پدرم بودم و دست به سیاه و سفید نزده بودم، کار سخت و اضطراب‌آوری بود. خود شیخ محمد هم دست کمی از من نداشت. مدام می‌گفت: «نکنه غذا خراب بشه، آبرومون پیش حاج قاسم بره...» خلاصه با کمک مادرشوهرم، چلو مرغ درست کردم و الحمدلله خیلی هم خوب شد. سی و چند سال بعد که حاج قاسم به خانه‌مان آمدند، یاد آن شب را زنده کردیم. گفتم: حاج آقا! یادتان است در اختیارآباد به منزل ما آمدید و من اولین غذای مهمانی متاهلی را برای شما درست کردم؟ یادتان است شیخ محمد چقدر نگران بود نکند غذا خوب نشده باشد؟ حاج قاسم هم در مقابل صحبت‌های من فقط می‌خندید...» راوی: همسر روحانی غواص شهید محمد شیخ شعاعی ⭕️ سربازِ نبرد نرم ↙️ http://eitaa.com/joinchat/95027200C4feefddbb9