🔺خدمت به طلبه ها، خدمت به حضرت امام زمان است! 🔹روزی همراه یکی از آقایان که مسئول شهریه طلاب حوزه خوانسار بود به خدمت آیت الله بهجت رفتیم. ▪️آقا فرمودند: آقای کوهپایه‌ای را می‌شناختید؟ ▫️عرض کردم: بله، نماینده مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی بودند. 🔸فرمودند: «ایشان مساعده می‌داد به طلبه‌ها و بعد که پول‌هایش تمام می‌شد مراجعه می‌کرد به بازاری‌ها و از آنها پولی دریافت می‌کرد برای طلبه‌ها. 🌀پس از چند سالی که به همین منوال گذشت، آنها هم دیگر پول نداشتند به او بدهند. این اواخر طوری شده بود که این بیچاره وقتی می‌خواست برود پول بگیرد به طلبه‌ها بدهد، به هر مغازه‌ای که می‌رفت، جواب نه می‌شنید و بدتر از آن اینکه قبل از آنکه وارد آن مغازه شود و به آن مغازه برسد، طرف می‌آمد و می‌گفت: آقا اینجا پیش ما نیا، پول نداریم به تو بدهیم. ⚡️پس از مدتی که اوضاع و احوال این‌طور بود، ایشان شب آمد خانه و خیلی ناراحت بود. با خود گفت من سَلَف (پیش‌فروش) که نفروختم که حالا بیایم این کار را انجام بدهم. تا یک وقتی می‌توانستم انجام بدهم، انجام دادم. دیگر نیازی نیست که ادامه دهم. نامه می‌نویسم به آقا سید ابوالحسن که آقا من دیگر نیستم. مردم هم به من توجه نمی‌کنند. کسی دیگر را انتخاب کنید. 🍁همین‌طور که داشت نامه می‌نوشت خوابش برد. در خواب دید مردم همه جمع‌اند. خیلی صحنۀ معنوی‌ای بود. ◾️گفت چه خبر است؟ ◽️ گفتند وجود مقدس حضرت بقیة‌الله تشریف دارند. ☄️تا آمد برود جلو، جلویش را گرفتند. ▪️گفت: چرا جلویم را می‌گیرید؟ ▫️گفتند: شما راه ندارید، حضرت اجازه ندادند. ◾️گفت: حضرت اجازه ندادند به من؟ من نوکرشان هستم. من خدمتگزار حضرت بقیة‌الله هستم. سال‌های سال به حضرت خدمت کردم. 💢یک‌مرتبه شنید که خود حضرت فرمودند:«بله خدمتگزار ما بودی، اما دیگر الآن نیستی». خیلی منقلب شد، گریه کرد. در حال گریه از خواب بیدار شد، دید در دستش قلم است. کاغذ را پاره کرد و به کارش ادامه داد». ♻️این آقا که همراه ما بود همین‌طور داشت گریه می‌کرد و خیلی عجیب منقلب شده بود. 💠وقتی از خدمت آیت‌الله‌العظمی بهجت مرخص شدیم، گفت: فهمیدی چه شد؟ ❗️گفتم: نه. ‼️گفت: والله امروز صبح از خانه که حرکت کردم بیایم درِ خانه شما که برویم خدمت آقای بهجت، با خود گفتم که سلف نفروختم؛ به من چه که بروم دنبال کار حوزه خوانسار؟! از این کار استعفا ‌می‌دهم. 🔅سعَدا؛ روزنه ای به طلبگی بهتر 🆔@soada313 ‌‌‌ ‌