🔰 دغدغههای #حاج_قاسم !
♨️ دغدغه نهم: دغدغه شهادتطلبی
💢 دغدغه دیگر حاج قاسم، دغدغه شهادت بود. او شهادت را سعادت بزرگی میدانست که نصیب مجاهدان بزرگ راه خدا میشود و در تمام زندگی تلاش میکرد تا به صورت یک مجاهد واقعی، برای نصرت دین خدا تلاش کند. حجتالاسلام حاج علی اکبری در جایی میگوید:
کم محبوبیت که نداشت. خیلیها میگفتند بیاید پای کار حتما رأي میآورد. به زبان هم به حاجی گفته بودند: «محبوبیت شما اقتضا میکنه کاندیدای ریاست جمهوری بشید.» حاجی نه گذاشت و نه برداشت، جواب داد:
«من نامزد گلولهها و نامزد شهادت هستم. سالهاست توی جبههها دنبال قاتل خودم میگردم، اما پیداش نمیکنم.»
🔹 فرزند شهید محرابی در مصاحبه خود میگوید:
آن روز که آمد خانهمان، از شهادت حاج عماد و جهاد مغنیه برایم گفت، از اینکه دو دقیقه قبل از شهادت حاج عماد کنارش بوده، از اینکه دشمن جرئت نکرد هم با عماد مغنیه هم با پسرش جهاد روبهرو بجنگد، از اینکه ماشین جهاد را با بالگرد زدند و چیز زیادی از پیکرش نماند. گفت: «زینب دعا کن من هم مثل اینها شهید بشم. امروز روز عرفه ست. من به طمع شهادت اومدم مشهد، هرکسی که توی تمام این سالهای جنگ نتونسته شهادتش رو بگیره امروز باید بگیره. امروز شهادت نامه امضا میشه. دعا کن اسم من هم توی این لیست باشه.» داشت از اتاق میرفت بیرون. برگشت و نگاهمان کرد؛ هم من هم فاطمه را. با حسرت گفت: «برای شهادت من دعا کنید که از قافله شهدا جا نمونم.» گفتم: «حضرت آقا که به شما لقب شهید زنده دادند.» گفت: «این یه لقبه و دل خوشی، من به این لقب دل خوشم ولی تا شهادتم رو نگیرم دست بردار نیستم.»
♦️ حجتالاسلام شهیدی، رئیس سابق بنیاد شهید و امور ایثارگران از خاطره گفتگو خود با حاج قاسم در رابطه با شهادتش میگوید:
بنیاد شهید است و رسیدگی به یک عالمه پرونده. آخرین باری که دیدمش، گفت: «آقای شهیدی پرونده من چه جوریه؟ حاضره؟» به شوخی گرفتم و گفتم: «حاج قاسم آقا شما ناراحت نباش، پروندهات همیشه آماده ست.» گفت: «دیگه کم کم باید پرونده من رو بیاری رو.» فکرش را هم نمیکردم این قدر زود! پنج ماه بعد پرونده شهید سلیمانی آمد بالا.
🔻 او هیچگاه از مرگ نمیترسید و حتی زمانی که دیگران از سختی حضور در میدان میگفتند و او را نهی میکردند توجهی نمیکرد و شهادت در راه خدا را برای خودش افتخاری میدانست.
⭕️ مسئول ستاد لشکر فاطمیون از آخرین روزهای زندگی حاج قاسم روایت میکند:
همه منتظریم فرمانده بیاید. ساعت ۸ صبح وارد میشود. بعد از سلام و احوالپرسی، جلسه را شروع میکند. همه بنویسن. هرچی میگم رو بنویسین. عادت داریم به یادداشت برداری اما حاجی تأکید میکند تمام مطالب را بنویسیم. بخش بخش پیش میرود. میگوید: «منشور پنج سال آینده، برنامه تک تک گروههای مقاومت در پنج سال بعد، شیوه تعامل با یکدیگر» کاغذ پر میشود از نکات کلیدی سردار. سابقه ندارد این حجم از مطالب برای یک جلسه. سردار وقت جلسات خیلی جدی بود. کسی جرئت نداشت حرفش را قطع کند؛ اما این بار جور دیگری بود. سؤال که میکردیم، با آرامش میگفت: «عجله نکنید. بذارید حرف من تموم بشه.» وقت اذان جلسه را تعطیل کرد رفتیم نماز. ناهار خورده نخورده، ادامه جلسه را پی گرفتیم. حاجی هرچه در دل داشت گفت و نوشتیم. ساعت ۳ عصر هم با یک صلوات پایان جلسه را اعلام کرد. تا پای خودرویی که منتظرش بودیم، بدرقه اش کردیم. عازم بیروت بود. میخواست سیدحسن نصرالله را ببیند. ساعت ۹ شب از بیروت برگشت پیشمان. حاجی گفت امشب عازم عراق است، هماهنگی کنند. دلمان به شور افتاد. گفتم: «حاجی فعلا نرید، اوضاع عراق خوب نیست.» لبخندی زد و گفت: «میترسید شهید بشم؟» هرکس چیزی گفت. یکی گفت: «شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست.» آن یکی گفت: «حاجی هنوز ما با شما خیلی کار داریم.» تک تکمان را از نظر گذراند. آرام و شمرده گفت: «میوه وقتی میرسه باغبون باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ «اینم رسیده است، اینم رسیده است.» ساعت ۱۲ شب هواپیما از زمین کنده شد. دلمان آشوب بود. دو ساعت بعد خبر رسید که باغبان، میوه رسیده را چید.
آری. او مزد یک عمر مجاهدت، مردمداری، ولایتمداری و دینداری خود را گرفت و به مقام شهادت نائل آمد.
🌐 برای مطالعه
متن کامل سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی به مناسبت سالگرد شهادت سردار دلها، به صفحه مجازی زیر مراجعه نمایید:
https://soada.ir/parvandeh/daghdaghe_hajghasem/
💠 اندیشکده راهبردی
#سعداء
🆔
@soada_ir