⭕️
دود مشکوک
#داستان_دادهمحور
🔸
قسمت سوم👇
🔻آوا و سام حالا دیگه مثل یه تیم جنگی شده بودن. اونا با هم یه وبسایت درست کردن و توش همه اطلاعاتی رو که جمع کرده بودن منتشر کردن.
اونا به مدرسهها رفتن و برای دانشآموزا سخنرانی کردن. حتی تو خیابونا هم ایستادن و به مردم برگههای اطلاعرسانی دادن.
🔺اما شرکتهای سیگاری ساکت نموندن. اونا یه لشکر وکیل و تبلیغچی داشتن که شب و روز کار میکردن تا آوا و سام رو ساکت کنن.
اونا تو روزنامهها و تلویزیونها به آوا و سام تهمت میزدن و میگفتن که اونا دیوونه هستن و دارن دروغ میگن.
🔻یه روز، وقتی آوا داشت از مدرسه برمیگشت، یه عده آدم ناشناس بهش نزدیک شدن و
تهدیدش کردن. اونا به آوا گفتن که اگه به کارش ادامه بده، بلایی سرش میارن. آوا خیلی ترسیده بود، اما تسلیم نشد. اون به سام زنگ زد و همه چیز رو بهش گفت.
🔺سام هم خیلی عصبانی و نگران شده بود. اون فهمید که مبارزهشون خیلی سختتر از چیزی که فکر میکردن میشه. اما اونا به هم قول دادن که تسلیم نشن.
🔻آوا و سام تصمیم گرفتن که یه تجمع بزرگ برگزار کنن. اونا از همه دوستاشون و آشناهاشون خواستن که بهشون کمک کنن.
اونها پوسترهای رنگی و پرچمهای بزرگ درست کردن و تو خیابون اصلی شهر جمع شدن.
🔺پلیس اومد تا تجمع رو متفرق کنه، اما مردم به حرفشون گوش نکردن. اونا شعار میدادن:
«نه به سیگار، آره به زندگی!»
🔻شرکتهای سیگاری خیلی ترسیده بودن. اونا فهمیدن که دیگه نمیتونن مردم رو فریب بدن.
اونا مجبور شدن که یه کمی عقبنشینی کنن.
🔺اما مبارزه هنوز تموم نشده بود. آوا و سام میدونستن که این تازه شروع یه جنگ بزرگه.
🔻
و اینجاست که ماجرای آوا و سام وارد مرحلهی جدیدی میشه...
ادامه دارد...
📚
#داستانهای_تبیینی
#زن #آزادی #سیگار #مشعلهای_آزادی
=======================
⚠️ این داستان، برگرفته از کتاب «ناگفتههای صورتی» اثر
#اندیشکده_راهبردی_سعداء است که میتوانید برای دریافت آن به
اینجا مراجعه کنید.
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔
@soada_ir