مرور خاطرات 😁
•°•°•°•°•°•°•°•°•💙•°•°•°•°•°•°•°
چن سال پیش ماه محرم بود همسرم نذر کرده بود یه گوسفند هدیه کنه به مسجد محل
مسجد ما رسم دارن اخر دهه اول و بعد شام غریبان هیئت امنای مسجد از کسانی که خرجی شام و یا پول میدن تشکر می کنن
همسرم وقتی گوسفند نذری رو داد به مسجد ازشون تقاضا کرد که اعلام نکنن تا ناشناس بمونه ، گفت اونطوری ریا میشه
خلاصه شد شب آخر و تقدیر و تشکر از اونایی که پول یا شام دادن ده شب محرم ، طبق خواسته همسرم رییس هئیت امنا گفت یه نفر گوسفند آورده نمیخواد اسمشو بگیم برای سلامتیش صلوات بفرستین😍😍
درضمن منم قسمت زنونه آشپزخونه رو در اختیار داشتم همه هم منو میشناسن تو محل ، داشتم پذیرایی میکردم پیش هر کسی میرفتم میگفتن قبول باشه نذرتون😳😳
مسجد هم خیلی شلوغ منم پیش خودم گفتم چطوره که ملت فهمیدن ، از بلندگو که اعلام نکردن
در همین حین یکی از دوستانم اومد در گوشم گفت ببین مادرشوهرت میره پیش تک تک ادما میگه گوسفند رو پسرم داده 🤨🤨🤨
به لطف مادرشوهرم همه فهمیدن که گوسفند رو ما دادیم
برگشتیم خونه همسرم میگه نمیدونم مردم از کجا فهمیدن همه میدونستن 😑
حتما هئیت امنای دهن لقن😑
منم گفتم نخیر کار ننه جونته آبروتو برده
🤣🤣
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100