داستان واقعی روایت انسان قسمت صد سیزده: جمع پیش رو با دیدن شتر عظیم الجثه و آبستن، شگفت زده شده بودند و می خواستند بهانه ای دیگر علم کنند تا این معجزه را خوار و ناچیز نمایند. پس یکی از میان آن هفتاد نفر برخواست و گفت: ای صالح! اگر این شتر واقعی ست و معجزه تو هست و از سوی خدایت آمده و هیچ حیله و نیرنگی در کار تو نیست، از پروردگارت درخواست کن تا هم اکنون این شتر وضع حمل کند تا ما ناقه او را ببینیم. حضرت صالح که خوب از عناد و لجاجت این قوم کافر خبر داشت، برای اینکه راه هر بهانه ای را بر آنها ببندد، دوباره دست به دعا برداشت و بعد از دقایقی، در پیش چشم همگان شتر وضع حمل کرد و همگان ناقه ای نوپا در کنار آن شتر سرخ موی دیدند. حالا حجت بر کاهنان و هفتاد مهتر این قوم تمام شده بود، پس حضرت صالح رو به آنها نمود و فرمود: هر آنچه را که درخواست کردید به درگاه خدا به اجابت رسید، پس به خدای یکتا ایمان آورید و از پرستش بت های بی جان که گردانندگان اصلی آن ابلیسک های شیطانی هستند دست بردارید تا رستگار شوید. جمع پیش رو همه سکوت اختیار کردند و از آن هفتاد نفر، فقط پنج نفر به حضرت صالح ایمان آوردند. حضرت صالح که تمام تلاشش را می کرد تا دیگران به راه حق رهنمون شوند بار دیگر رو به آنان نمود و فرمود: چرا مردد هستید؟! مگر حقانیت من و خدایم به شما ثابت نشد که به خدای یگانه ایمان نمی آورید؟! ناگهان صدایی از وسط جمع بلند شد: ای صالح! تو یک ساحر بیش نیستی و این شتر هم سحری ست که تو انجام داده ای و خاصیت سحر این است که بعد از مدتی ناپدید می شود و بی شک این شتر هم چند صباحی دیگر از بین خواهد رفت چون تو نه پیامبر خدا، بلکه یک کذاب ساحر هستی... دیگر افرادی که شاهد این معجزه بودند، به تبعیت از همان فرد فریاد برآوردند:صالح، ساحرکذاب، ساحر کذاب... اما حضرت صالح پیامبر خداوند بود و می بایست این معجزه را به گوش تمام مردم قوم ثمود می رساند، چرا که بزرگان قوم به او ایمان نیاوردند، پس آنها از این معجزه در بین قومشان سخن نخواهند گفت، باید خبر این معجزه بزرگ دهان به دهان و گوش به گوش می رسید. در این هنگام صالح صدایش را بلند کرد و فرمود: ای مردم لجوج که متعصبانه به بت ها پناه آوردید و لجوجانه از خدای بلند مرتبه و خالق این جهان هستی روی برمی تابید، بدانید که این شتر نه سحر است و نه جادو ، این شتر معجزه ایست که به درخواست شما، خداوند فرستاده پس من این شتر را در تمام شهرهای قوم ثمود میبرم و می گردانم تا همگان قدرت خداوند، این یگانه قادر مطلق را ببینند و دلهایشان به سمت نور و حقیقت بگردد و رو به سوی درگاه خداوند یکتا آورند. حضرت صالح این سخن را زد و بی آنکه به مخالفت آن جمع توجهی کند به سمت شهر روان شد و آن شتر و ناقهٔ نوپایش به دنبال پیامبر خدا راه افتادند. آن شتر اینقدر عظیم الجثه بود که با هر قدمی که بر می داشت، زمین زیر پایش می لرزید. هنوز حضرت صالح و شتر و بچه شتر به شهر نرسیده بودند که خبر این معجزه بزرگ در همه جا پیچید و مردم شهر هراسان برای دیدن این معجزه به استقبال حضرت صالح آمدند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•