|⇦•نوبتِ رزم شیرمردان شد .. و توسل به حضرت علی اکبر سلام الله علیه اجرا شده شبِ هشتم محرم ۹۸ توسط حاج محمدرضا طاهری •✾ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ نوبتِ رزم شیرمردان شد از سرِ خیمه ها پناهی رفت روبه میدان جنگ با هیبت پسر شاه ، مثلِ شاهی رفت باد تابی به زلفِ او انداخت دست در گردنِ عمو انداخت بغضِ غم پنجه در گلو انداخت پیش چشمانِ ماه ماهی رفت اباالفضل داره بدرقش میکنه .. برو عموجانم .. تا علی اکبر تو خیمه بود حرف از غربت نبود .. چون تمامُ کمال مثل پیغمبر بود ؛ حضورِ پیغمبر رو حس میکردن .. هیچ کسی حرف از غربت نمیزد. همچین که گفت من برم میدان ابی عبدالله یه لحظه معطلش نکرد ، فرمود برو.. تا اومد بره یهو عمه ها دورشُ گرفتن.. ارحم غُربَتنا .. رحم کن به غریبیِ ما ، کجا داری میری .. ابی عبدالله دید به دادش نرسه نمیتونه علی اکبر بره .. از کنارِ زینب جدا میشه ، ام کلثوم میگیرش ، ام کلثوم رهاش میکنه حضرت سکینه میاد ، حضرت جلو اومد فرمود رهاش کنید .. فإنه ممسوس في ذات الله .. این غرق در ذات خداست بزارید بره.. ای به قربانِ رویِ زیبایت اندکی صبر کن که بابایت خیره مانده به قد و بالایت پدرش تا کشید آهی رفت *هیچ شهیدی رو نداریم ابی عبدالله این کارو کرده باشه .. دیدن دنبالِ علی اکبر ‌.. (خودش گفت برو یه لحظه ام معطلش نکرد..) اما دیدن دنبال مرکبش حسین داره میدوه .. محاسن سفیدُ تویِ دست گرفته.. تمام صورت غرقِ اشکِ .. خدا شاهد باش کسی رو دارم به میدان میفرستم أشبهُ النّاس خَلقاً وخُلقاً ومَنطِقاً برسولك .. ابی عبدالله اولین گریه کنه علی اکبرِ .. أشبهُ النّاس به پیغمبر گفت رو به دها هزار لشکر گفت نعره ای زد انابن حیدر گفت رنگ از صورتِ سپاهی رفت دست پروردۀ یلی هستم خسته ‌و تشنه ام ولی هستم من علی وارث علی هستم هر که از ترس سمت راهی رفت تا علی اومد تو میدان پیرمردا که پیغمبرُ درک کرده بودن گفتن این پیغمبرِ وارد میدان شده .. ما با پیغمبر جنگ نداریم.. اما تا گفت أنَا عَليّ بن الحسين بن علي نحن وبيت الله أولَى بِالنّبي.. اونایی که کینه از امیرالمومنین تو دلشون بود گفتن اسمش علیِ اَمونش ندین.. رقص شمشیرِ او تماشایست ساخت از خون کشته دریایی میرود مثل باد هر جایی گه یمینُ یسار گاهی رفت با هر آنچه که میرسید زدند چون علی بود پس ندید زدن بر سرش ضربه ای شدید زدن چشم هایِ علی سیاهی رفت آه از آنچه ضربه با وی کرد اسب را سمتِ خیمه ها هی کرد قسمتی از مسیر را طی کرد اسب در راه اشتباهی رفت دست گردن اسب انداخته ..خون فرق علی اومد رو چشمایِ اسبُ گرفت .. جایی رو ندید .. گلۀ گرگ ها به دنبالش گفتنی نیست حال و احوالش غرق خون است یال و کوپالش یوسف این بار در چه چاهی رفت قلم افتاد و طاقت از کف داد صحنه ای پیش او مُجسم شد زیر بار نوشتنِ این غم قامت استوارِ او خم شد نیزه داران چه زود می آیند عده ای با عمود می آیند تیغ ها هی فرود می آیند نوبتِ سنگ و چوب ها هم شد ↫ ﴿# متنِ_روضه﴾ ــــــــــــــــــ ‼️کپی برداری به جهت کسب درآمد از مطالبِ کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. علیه السلام •┄┅══༻○༺══┅┄• ✅ کانال سخنرانی های مذهبی 👇 https://eitaa.com/joinchat/3381592079C5039dcf1f9