#خاطره
🔶️نشسته بودم بغل دست حاجی، یڪ دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه ازحال #آقا بیخبرم....
پدرش فوت ڪرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلبوفڪرش پیش #حضرت_آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میڪشید. اینطورخودش را سرزنش میڪرد...
#مرد_میدان#حاج_قاسم#ولایت_پذیری
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
💻 حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی°♡🥀
•°https://eitaa.com/joinchat/3907518549C76471319da |•