سلیمانیآسمانی
صبح، دو مرغ رها بی صدا صحن دو چشمان تو را ترک کرد شب، دو صف از یاکریم بال به بال نسیم از لب دیوار دلت پرکشید آفتاب خار و خس مزرعه ی چشم تو آبشار موج فروخفته ای از خشم تو می شود از باغ نگاهت، هنوز یک سبد از میوه ی خورشید چید!
#قزوه
@soleimaniasemani