دست دنیا سنگ زد، آیینه ای بیدار شد صورتی در هم شکست و سینه ای هشیار شد آینه! آی آینه! آی آینه! رسوا مکن مشت خونین مرا پیش جهانی وا مکن نی! بزن بگذار تا بغض صدایم بشکند تا سکوت سال های سخت نایم بشکند آتش! امشب آسمانم را پر از پروانه کن در دل خاکستر جا مانده از من خانه کن آسمان! در گوشه ی چشمت شناور کن مرا شاهد هنگامه های نابرابر کن مرا شاهد دشتی که در آن لاله هایش بی سرند بی سرانش از زمین و آسمانی سرترند دشت سرخی که تنش یادآور خون خداست از کجا تا بی کجایش آیه های نی نواست شب! برایم امشب از داغ دل لیلا بخوان از لثارات به راه افتاده در صحرا بخوان تیر های آخته، از سرزمینی سوخته نامه هایی ریخته، چشم به دنیا دوخته آینه! آی آینه! برگرد لالایی بگو از گلوی تشنه وقت بی شکیبایی بگو باد دارد خالی گهواره ام را می برد عطر گل را دارد از دامان صحرا می برد از گلویم آبشار خون به راه افتاده است آتشی جانسوز جایش را به باران داده است آتشی با بادها آمیخت نایم سرخ شد از تماشای جهانی گریه هایم سرخ شد مهلتی آی آینه! از من بگیر این سینه را بشکن این انگشت های رفته در آیینه را ✍ سرکارخانم فاطمه شفیعی سودرجانی @Sooderjan_ir