🏴 #روضه_امام_سجاد_ع
🎤•| #حاج_سیدمهدی_حسینی |•
آنقدر داغ بود از تب که
آب اگر بود بر لبش میسوخت
احتیاجی نبود برآتش
خیمه هم داشت از تبش میسوخت
درد را چارهای اگر بکند
چه کند با غم پریشانیش
نیست آبی که دستمال خیس
بگذارند روی پیشانیش
خویش را میخورد ندارد جان
قوتی نیست جز تقلّا حیف
یک به یک میروند یارانش
چاره ای نیست جز تماشا حیف
بارها شد به دست بیجانش
پردهی خیمه را به بالا زد
شاهد مقتل همه هر بار
به سر خویش دست خود را زد
دید از خیمه روی یک نقطه
لشکری را که بی هوا میریخت
دید در بین راه تا به حرم
چقدر اکبر از عَبا میریخت
بین بستر نشست در خیمه
زد به سر با دو دست در خیمه
تا صدای برادرش آمد
کمر او شکست در خیمه
باز هم پرده را کناری زد
قاسمش بود و سنگ باران بود
یک یتیم و هزارها میدید
لحظهی پایکوبی سواران بود
نالهی دختران به او فهماند
دستهایی میان راه افتاد
دید از خیمه خواهرش غش کرد
مادری بین خیمه گاه افتاد
پرده را زد کنار و گفت ای وای
حرمله آمده گلو بزند
او خجالت کشید وقتی دید
پدرش رفته است رو بزند
بی برادر شدن چه حسّی داشت
کمرش را دو مرتبه خم کرد
تشنهای بود یک سپاهی که
هرچه آورده بود درهم کرد
چند باری فقط برای وداع
پدرش بوسهاش زد و برگشت
دید در قتلگاه، خولی را
سمت گودال آمد و برگشت
اوگرفت از عصا که برخیزد
تا پدر تکیه داد بر نیزه
او زمین خورد تا حسین افتاد
داد میزد به جای سر نیزه
گرد و خاکی بلند شد فهمید
آخرش شمر با سَنان آمد
غم ناموس دارد او یعنی
عمّهاش هم نفس زنان آمد
عمه فریاد میزند که نزن
چکمه بردار، احترامش کن
📲 @southosein