💢 قسمت هفتاد👇 🌷اما يک شب ماجرای عجيبي پيش آمد. من داخل يک قبر رفتم، يکباره متوجه شدم ديواره قبر کناری فرو ريخته و سنگ لحدهای قبر پيداست! 🍁 من در تاريکی، از حفره ايجاد شده به درون آن قبر نگاه کردم. اسکلت يک انسان پيدا بود! از نشانه های روی قبر فهميدم که آنجا قبر يک خانم است. 🌷همان لحظه يکی از دوستانم رسيد و وارد قبر شد. او می خواست اسکلت های مرده را بردارد! هرچه با او صحبت کردم که اين کار را نکن، قبول نکرد. من از آنجا رفتم. 🍁 لحظاتی بعد صدای جيغ اين دوستم را شنيدم! نفميدم چه ديده بود که از ترس اينگونه فرياد زد! من او را بيرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم، به هر طريقی بود، 🌷قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ريختن خاک، قبر آن مرحومه را کامل درست کردم. در آن سوی هستی و درست زمانی که اين ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد: 🍁 آن قبری که پوشاندی، مربوط به يک زن مؤمن و باتقوا بود. به خاطر اين عمل و دعای آن زن، چندين حوريه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند. همان لحظه وجود نورانی اهل بيت در مقابل من قرار گرفتند 🌷و من مدهوش ديدار اين چهره های نورانی شدم. از طرفی چهره ی زيبای آن حوريه ها را نيز به من نشان دادند. اما زيبايی جمال نورانی اهل بيت کجا و چهره ی حوريه های بهشتي؟! 🖇ادامه دارد ... التماس دعا🌹