⌈.استوری مذهبی•.⌋
هدایت شده از تبلیغات موقت طب الزهرا (س) ⚘
من تینام دختری زیبا که عاشق پسرخاله ام بودم اونم مجنون من بود تا اینکه یک روز نحس با رفیقام به رودخونه رفتیم و من از اونا دور شدم و پسری در حالی که زهرماری خورده بود اومد و زندگیمو جهنم کرد پسر خاله ایی که عاشقش بودم با دختر دیگه ازدواج کرد و حالا از من دختری افسرده مونده بود و امروز روز اول دانشگاه استاد جدید اومد و استاد کسی نیست به جز پسری که زندگیمو جهنم کرد.......😱😱
https://eitaa.com/joinchat/1941308184C18baec0390
استادی که با دیدن تینا یادی به گذشته و...... میکنه و همین باعث شروع دوباره....💔😱