قدرت در معنای کیمیایی میزیست و مهربانی در شکوفههای لبخند.
نبردی میان کودک بغض و لبخند به پا شد.
ایزد در جایی میان زمبن و آسمان در قلب آدمیان، و در خلوتگاه چشم قالیچهای با ابریشمی آبی پهن کرد،
و در تکیهگاه خود به نمایشنامهای زنده خیره شد.
سکوت،در همهمهی نبرد نهفته بود تا در اوج به غرش در آید؛
اما در نبردِ تن به تن رقبای دیرینه،بُرد و باختی حاصل نشد،
چرا که زندگانی هیچگاه موافق روی خوش آدمیزاد نبود، تاخت و تازش به علاقهاش وابسته بود و گاه مسیرش را به رفاه مایل میکرد و گاه به دیدار درهی غم و دلهره میرفت.
اما رسالت زندگی چه بود؟
اشک؟ قهقه؟
پس خدایش در جواب گفت:
. فَقالو عَلی الله تَوَکَّلنا .
سرانجام مرادِ دل در سکون و خاموشی به حکم ایزد روی آورد
و باورش را با اِنَّ الله عَلی کُلِّ شَی قَدیر در آمیخت، تا زندگی کاهیاش را به سوی حق سوق دهد.
-