ماورای غیب،در رویای خاکستریِ ابهام محو و حبس شده بود، زمان موعود به وقت گرگ و میش اعلام شد و سربازانِ مدهوش با اجبار و زور وارد خراب‌آبادی متروک شدند. در آن زمان کرکره‌ی امیدِ زندگان به عرش می‌رسید و وهم و ترس همچون موریانه‌ای به درونشان هجوم می‌آورد. آبادی تنها از نمای بیرونی زنده‌ بود، و اما درون آن میدانی داشت آغشته به خون اطفال و چوبه‌ی داری که به بلع ذوق کودکان مشغول بود. بر روی دیواره‌ها ریسه‌های رنگین محو شده و کدورت‌های آویزان جایگزین شده‌ بود.