لحظهای به قاصدک نگاه کن
ساکت و ماندگار،تنها و دلخوش
در پی قرابت با روشنی از کنار فعل ماضی میگذرد.
به سراچهی کودکیاش نظری میکند
مرغابیهایِ لب حوض،برگهای آواره،دَر چوبی،پردههای پریشان در هوا
و خندههای پیرِ بزرگ با گلهای گلچینشدهی روسریاش،بیگمان رنجشی داشت، رنجشش کو؟
[تمام چین و چروکهای زیر چشم و روی پیشانی و دستش خبری از قصههای مادربزرگ میداد اما در جوار خالقش رنجشش چیست؟رنجشش کو؟]