سنگینیِ دوش بیابانگرد را قایق دریازده به دوش میکشد و بلبل از آن سوی سرزمین دروازهی وجود را کنار میگذارد و یار غریب قایق میشود.
غربت پردهی بیگانگی را کنار میزند و آوازی از یار بر زبان جاری میکند.
احساس هوایی میخورد،قناری چَهچَهی میزند،گونهها تَر میشود و تندباد نامهای از دودکشِ خاکستری به کوچههای محبت وارد میکند؛
تا چشمانِ شاعر او شکوفه دهد.