تقارن ایزد به حالت نوسان درآمده بود
گویی که مرگ، همسایه ی هر سایه بود.
مردمان تشنه،نفت نوشیدند
گشنگان، چنگ زنان به خاک در توبره جنگ بودند
هیچکس نمیدانست در این بحبوحه هر نفس نفسی میگیرد و ادمیزاد جان ادمی را
به هر لقمه گویی نانی اجر شده بر سر شکسته ای برخورد میکرد؛
گویی آهنین دل به سلطنت رسیده
و حاکمیت مطلق را به چنگال گرفته
و عرصه بر هر فخراور بینوایی تنگ تر از تنگ بود.