بسم الله الرحمن الرحیم ظهر از نماز جمعه برمی گشتیم با دخترجان نشستیم روی نیمکت منتظر بابا و داداش. یک حاج خانوم چای گرفت اومد کنارم نشست گفت: کجا باید رای بدیم؟ گفتم: حاج خانوم بیرونه، نشونش دادم گفت: راستش من نمی‌خواستم رای بدم، تلویزیونم خراب شده رو رادیو بود این چند روز، همش از انتخابات حرف می‌زدند منم می گفتم من که رأی نمیدم! امروز سحر پا شدم نماز شبم خوندم تا نماز صبح یک چرت کوتاه زدم، نگران نماز صبح بودم. داییم شهید شده و یک جای گلوله رو پیشونیش بود. خوابشو دیدم اثری از گلوله نبود! گفتم دایی خوب شدی؟ گفت: می بینی که سالم و سر حالم الان باید بریم شناسنامه من و خودش دستش بود گفتم شناسنامه من کجا میبری؟! از خواب پریدم.... گفت دخترم مگه میشه با این خواب رای ندم؟؟ https://eitaa.com/joinchat/3591111202C614c3a2ec7