🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨ هر بار که می‌رفت سوریه و می‌آمد خاص‌تر می‌شد.💕 🌹از میان چشم‌هایش هم می‌شد خدا را دید...🌹 🔺آن‌موقع بود که دیگر طاقت نیاوردم و برای مدتی از او فاصله گرفتم. آخر او خدا را می‌دید و من هنوز پایم روی زمین محکم بود کنده نمی‌شد.😔 🔺 دغدغه هایش با زندگیِ دودوتاچهارتایی من فرق داشت، اما حال مصطفی خوب بود و من به او و حالش غبطه می‌خوردم...😔 🌺🌺🌺 ✨ کمی که گذشت دیدم من هم میل به رفتن دارم. خانمم هم بعد از دیدارهای مختلف دیگر متقاعد شده بود و آن حساسیت سابق را نداشت. 💯 🔺 بقیه هم متوجه شدند که مصطفی کار بزرگی را انجام می‌دهد 🌹 و دیگر کسی آن نقدهای تند گذشته را نداشت. 👌🏻 چند بار خواستم در تلگرام درباره‌ی این‌که کمکم کند برای اعزام، برایش پیغام بدهم، که نشد...😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح @syed213