چقدر جای تو خالی است اینجا پیش من! نه؛ جای من خالی است آنجا در آغوش تو. هرجا مِهر می‌بینم، هرجا ، بی‌هوا یاد تو می‌افتم؛ بی‌هوا اشک، اشک، اشک. چشمم خُم شراب می‌شود؛ جام تمنّا. کسی چه می‌داند؟ جنس دلتنگی من خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست. نیستی، اما غرق مهربانی‌ات هستم. هستی، اما در حسرتِ با تو بودن مانده‌ام! می‌دانی؟ من تو را می‌خواهم. می‌خواهم از تو پر شوم؛ از اسمت، رسمت، حضورت، لبریز. می‌خواهم با تو حرف بزنم، صاف و بی‌پرده، بی‌دلهره. دوست دارم صفحهٔ جانم را برایت باز کنم؛ بازِ باز. نه که از چشمت پوشیده باشم، نه؛ که تو نامهٔ سربسته را هم ننوشته، خوانده‌ای. می‌خواهم باز باشم تا پیش چشمم بخوانی‌ام؛ و من، دل‌سپرده و بی‌اختیار نگاهت کنم تا پاک کنی هرچه را نمی‌خواهی و دوباره از اول بنویسی مرا، آن‌طور که می‌خواهی، خط به خط، کلمه به کلمه. ای به قربان قلمت که جز مِهر نمی‌نگارد. بازم کن و نقش خودت را در من بنگار تا همیشه با تو باشم. تو همهٔ منی، مادر؛ باز کن این دل تنگ را. (سلام‌الله‌علیها) 🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️ @karrarefatemiuon @syed213