یک سرباز برای وطن، یک سرباز برای دین و یک سرباز برای دوست داشتن و سربازی که می‌توان با او به خود بالید و افسانه‌ها نوشت و مثنوی‌ها سرود... رستم ایرانشهر ما از جنس مردانگی بود، از جنس رزمیدن و نهراسیدن، انگار ساخته شده بود تا چون ستاره‌ای بدرخشید و عاقبت مانند دنباله داری پر نور در خاطره ابدی ما ماندگار شود.. از سده‌های گذشته، شاید هم از قرن‌هایی که خواهند آمد و روزگاری که شاید ما نباشیم و این نوشته‌ها هم نباشند (شاید یکی هم نشسته و آن را کتابی کرده باشد نمی‌دانم) هرچه هست از آن قرون گذشته تا سده‌های آینده ما با این چهره، آسمان را با همه ستارگانش فراموش نمی‌کنیم و روزهایی را که در آن برای سفری ابدی آماده شد و چه پاک و منزه در جایی که باید، درست در قلب ایرانشهر پر کشید و پروانه‌وار در آخرین خط پرگار این کره خاکی و در آخرین سماع روزگار روح بلندش بر این خاک اهورایی چون سپری از جنس عشق به پرواز درآمد تا پاسدار خاک ایران بزرگ باشد. چه می‌شود کرد که چاره‌ای جز نوشتن نیست، چه می‌شود کرد که چاره‌ای جز ردیف کردن کلمات و ساختن جملات در این روزهای وانفسای بدون تو نیست، ای کاش بودی، ای کاش که با ما بودی.. @syriankhabar