📖
برشی از کتاب منم یه مادرم
وقتی مصطفی وارد نطنز شده بود، میگفت هر بار که قرار است تصمیم مهمی بگیرند، ناخودآگاه یاد عموی شهیدش میافتد و خاطره تشییع پیکرهایی که با پدرش رفته و نمازهایی که با همهی کودکی برای شهدا خوانده است، از جلوی چشمش رد میشود. میگفت: «مامان خدا میدونه همیشه موقع تصمیمگیری، اون صحنههایی رو یادم میآد که با بابا میرفتم مراسم شهدا، چون قد من کوتاه بود، راحت میتونستم از بین پای بزرگترها خودم رو برسونم جلو و شهدا رو از نزدیک ببینم. باور کنین تصویر همهشون خیلی زنده جلوی چشمامه و نمیذاره تصمیمی بگیرم که خلاف آرمانهاشون باشه.»
🛒
مشاهده و خرید اینترنتی کتاب
🔻لطفاً نظر خود پیرامون کتاب منم یه مادرم را به شناسهٔ زیر ارسال نمایید.
@s_mellat_emam_hosein
#خاطرات_شهدا
#منم_یه_مادرم
#برشی_از_کتاب
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری