بسم الله الرحمن الرحیم
روایتِ دیدار(۱)
مشهد، بهمن ۱۴۰۲
قبل از سفر
این اولین باری بود که بدون خانواده میخواستم برم سفر اونم ۵ روز.
فکر دوری از بچهها و دلتنگیهاشون خیلی اذیتم میکرد اما خیلی دلم میخواست این تجربه رو داشته باشم.
بعد از مسئلۀ دوری از خانواده، دغدغۀ بعدیم مواجه شدن با آدمهایی بود که جز دو سه نفرشون، بقیهشون رو نمیشناختم و فقط در مجازی باهاشون آشنا بودم، آخه من تازه تو مجموعه مسئولیت گرفتم.
از اینکه قراره با یک عده آدمهایی مواجه بشم که هیچ آشنایی با خلقیاتشون ندارم برام سخت بود.
مشکل بعدیم مواجههام با خانمهای سن بالا بود و فقط خدا خدا میکردم که نه در قطار و نه در اتاق با این عزیزان همراه نشم. نه اینکه بگم خدای نکرده اون عزیزان مشکلی دارند. نه، مشکلم در نحوۀ ارتباط برقرار کردن با این عزیزان بود و اینکه خدای نکرده رفتاری کنم که ناراحتشون کنم.
و اما دغدغۀ آخرم که بعد از دیدن برنامههای مجموعه و تعداد جلسات بالا برام ایجاد شد.
اصلاً برام این حجم از جلسات قابل هضم نبود، فقط به این فکر میکردم قراره بریم یک عالمه حرف تکراری بشنویم و برگردیم و این برام غیرقابل تحمل بود.
خلاصه با تمام این دغدغهها و دلشورهها و تنها با شوق دیدار امام رضا (علیهالسلام) راهی شدم، البته یقین داشتم از لحظهای که از خانه راه میفتم تا لحظهای که به خانه برمیگردم در حصن حصین آقا جانم هستم و هر چه برام رقم بخوره به ارادۀ امام رضا جانم خواهد بود.
میم.الف
ادامه دارد...
@t_manzome_f_r
مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری