۴۸ به امام بگو فداي سـرتان مادر اسیري به من گفت که بچه‌ام اسیر بود، امروز خبر آمد که شهید شده است، شما برو به امام بگو فداي سرتان، من ناراحت نیسـتم! وقتی که خدمت امام آمدم، یادم هم رفت اول بگویم؛ بعد که بیرون آمدم، یادم آمد؛ به یکی از آقایانی که در آنجـا بود، گفتم به امـام عرض بکنیـد یـک جمله مانـد. ایشان پشت درِحیاط‌ انـدرونی آمدنـد، من هم به آنجا رفتم. وقتی حرف آن زن را گفتم، امام آن چنان چهره‌ایی نشان دادند و آن چنان رقتی پیدا کردند و گریه‌شان گرفت که من از گفتنش پشـیمان شـدم! این واقعاً خیلی عجیب است. ما این همه شـهید دادیم؛ مگر شوخی است؟ هفتاد و دو تن از یلان انقلاب قربانی شدند؛ ولی او مثـل کوه ایسـتاد و اصـلاً انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است؛ حالا در مقابل این‌که اسـیر را کشـته‌اند، چهره‌اش گریان می‌شود؛ این‌ها چیست؟ من نمی‌فهمم. آدم اصـلاً نمی‌توانـد این شخصـیت و این هویت را توصـیف کنـد. بیانـات در دیـدار اعضاي سـتاد برگزاري مراسم سالگرد ارتحال امام ۱۳۶۹/۳/۱ @t_manzome_f_r