پناه آوردن سگ پیر راندهشده
یکی از خدمه حضرت رضا علیهالسلام (که الآن بازنشست شده) میگفت: یک روز دم در حرم ایستاده بودم، دیدم یک ماشین بنز آمد و کنار خیابان سگی را از ماشین پیاده کرد و رفت.
حیوان همانجا نشست، چند شیفت خدام عوض شدند، این سگ همینطور نشسته بودو به گنبد نگاه میکرد.
رفتم داخل آسایشگاه لباسهایم را عوض کردم و رفتم خانه.
فردا آمدیم دیدیم هنوز این سگ همانجا نشسته، مدتی گذشت دیدیم همان بنز دیروز آمد و این سگ را سوار کرد و روی صندلی عقب نشاند.
چون از دیروز اوضاع این سگ را دیده بودیم، قبل از اینکه حرکت کند با خدام جلو رفتیم از صاحب ماشین داستان این سگ را پرسیدیم!
گفت: واقعیّتش پدر ما مرده و من پسر بزرگ خانوادهام، باغی اطراف طرقبه داریم، این سگ نگهبان آن باغ بود، سالها آنجا بود، دیگر پیر شده بود و کاری از او بر نمیآمد، سگ جوانی برای باغ گرفتیم و این سگ را چند بار بیرون کردیم، بر میگشت. آوردیم داخل شهر تا نتواند برگردد و شاید شهرداری جمعش کند.
مادرم از سادات رضوی است، دیشب نزدیک اذان صبح زنگ زد پرسید: سگ باغ را چکار کردی؟
گفتم چرا؟
گفت: جدّم حضرت رضا را در خواب دیدم، آقا فرمود: به پسرت بگو چرا سگ را بیرون کردی؟ دیروز آمده متوسل شده به ما، آقا تا جوان بودم از من کار کشیدند حالا بیرونم کردند به شما پناهنده شدم! به پسرت بگو این سگ جایی ندارد، او را برگرداند.
لذا آمدم همان جایی که او را پیاده کرده بودم تا پیدایش کنم و به باغ برگردانم.