🔴
داستان #درویش و زن پادشاه
پادشاهى بود عادل و رعيتپرور. يک روز رفت جلوى آينه و ديد ريش او جوگندمى شده است با خودش گفت: پاى من لب گور رسيده و هنوز جانشينى ندارم. چند روز بعد سر و کله يک درويش پيدا شد. شاه به درويش گفت: 'من چهل زن دارم که خدا به هيچکدام آنها اولادى عطا نمىکند تو امشب بیا..........
ادامه ی داستان در کانال زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/4166058591C307670161d