باز در معرکه ها نوبت جولان شده است
شير از بيشه سر آورده رجز خوان شده است
کيست اين مرد که هنگامه ي تيرش پيداست
تک سواري که فقط رد مسيرش پيداست
موج برخاسته و کوه تلاطم کرده
سر بدزديد که يک شير تبسم کرده
آمده تا که بگيرد نفس طوفان را
آمده تا بخرد آبروي ميدان را
مشک بر دوش هواي دل دريا دارد
پسر سوم زهرا چه تماشا دارد
تند باد است که مي چرخد و جانکاه بود
اشهد ان علياً ولي الله بود
چشمها مات علي باز به خيبر رفته
اين جوان کيست که اينقدر به حيدر رفته
گره اي زد به دو ابرو و نفس بند آمد
قلعه و خيبر و در را همه را کند آورد
لحظه ي سخت نبرد است گل لبخندش
نام زهرا و علي نقش به بازو بندش
رقص تيغش چه عجيب است هنر مي خواهد
ديدن حضرت عباس جگر مي خواهد
هو هوي تيغه ي او وه چه شتابي دارد
پس هر ضربه به جا ردّ شهابي دارد
بعد هر ضربه ي او تازه همه مي فهمند
که دو نيمند و يا اينکه به مويي بندند
لرزه مي افکند آن دم که قدم مي کوبد
سر زينب به سلامت که علم مي کوبد
پاي او ريخته هر کس که سري داشته است
چه خياليست حرم را علم افراشته است
باز مي ايد و مشکش پر آبست هنوز
وقت لالايي آرام رباب است هنوز
آه از آن روز که مي ديد که لبها خشک است
مشک هاي حرمش بين دو دريا خشک است
رفت يک بار دگر شاد کند دلها را
تا به خيمه بکشاند يقه ي دريا را
دختري گفت فرات از لب او مي آيد
دلتان قرص بخوابيد عمو مي آيد
ولي اي واي نيامد نفس گلها حيف
چقدر منتظرش بود رباب اما حيف
به کمين چند هزاري دل نخلستانند
شير مي آيد و از ترس همه پنهانند
دست را بس که کريم است همانجا بخشيد
حاجت هر چه که تير است به يکجا بخشيد
تير از چار طرف خورده ولي جان دارد
پدر مشک ببين مشک به دندان دارد
گرچه هر تير خودش را به تن او جا کرد
باز هم حرمله اينجا گره اش را وا کرد