ماجرای لبخند چند لحظه قبل از شهادت مصطفی چگینی «سه نصف شب 21دی ماه راه افتادیم به سمت خان طومان، نماز صبح رسیدیم‌، دل تو دلم نبود. و آماده شدیم بریم خط‌، صدایی که میومد را همش تو فیلم‌ها شنیده بودم. چیزهایی رو که می‌دیدم تو فیلم‌های جنگی دیده بودم. ولی الان واقعی واقعی بود. تا اینکه وارد خط شدیم. چندتا تپه و دشت رد کردیم تا رسیدیم به تپه به بالاترین نقطه. اونجا یکی از بچه‌ها دستش تیر خورد. اونجا حسین رفت جلوی تخته سنگ خمپاره بزنه یک تیر اسپیدی خورد تو قلبش افتاد شهید شد. چندتا از بچه‌ها تیر خوردن. علیرضا مرادی اومد برگرداند اینهارو عقب، خودش چندتا تیر خورد شهید شد. رفتم جلوتر پیش مصطفی چگینی؛ گفتم مصطفی ترسیدی؟ یه خنده‌ای زد بهم رفت جلو یه تیر خورد وسط پیشونیش.» 🌹اینجامعراج شهداست👇 @tafahoseshohada