سالروز_رحلت_استاد_شهریار 💖 ⏪استاد شهریار در خاطراتش میگوید : تابستان سال ۱۳۵۰ فردی از قم به منزل ما زنگ زد که  وگفت :  سیدمحمد حسین بهجت تبریزی معروف به استاد شهریار شماهستید؟ گفتم : بله . فرمود:  من فرزند آیت الله مرعشی نجفی هستم و از قم زنگ می زنم . ایشان می خواهند در رابطه با خوابی که برای شما دیده اند شما را حضورا ببینند. شهریار می گوید گفتم : موضوع خواب چه بوده؟ گفت : به من نفرمودند. گفتم : من گرفتارم ولی سعی می کنم بیایم. ⬅️فردا تحقیق کردم که مرعشی نجفی کی هست. خیلی از علمای تبریز از درجه علم و تقوای ایشان سخن گفتند. کنجکاو شدم و راهی قم شدم. در دیدار حضوری که آن پیرمرد ابتدا مرا بغل کردند و چند بار پیشانی و سر من را بوسیدند و من باز بیشتر تعجب کردم. بعد که نشستیم فرمودند : شماقصیده ای در مدح امام علی ابن ابیطالب گفته اید؟ عرض کردم من قصیده در مدح ائمه  زیاد دارم . منظورتان کدام قصیده است . بلافاصله خواندند : علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدا را ودرحالی که ایشان ادامه می داند من مات مبهوت گوش می کردم. بعد گفتم : ببخشید شما ازکجا می دانید که چنین قصیده ای را من گفته ام  ، چون هنوز به هیچ کس حتی همسروفرزندانم هم نگفته ام و در جایی نیز  یادداشت نکرده ام. ⬅️ استاد شهریار می گوید : ایت الله مرعشی گریه کرد و گفت برای همین از شما درخواست کردم که بیایید تا شما را حضوری ببینم و در حالی که اشک می‌ریختند ، گفتند : این قصیده را چه زمانی گفته اید؟ گفتم : می گویم به شرط آن که بگوئید این قصیده را چه کسی به شما گفته است ، پذیرفت . عرض کردم : شب ۱۷ ماه رمضان گذشته. پرسید : چه ساعتی؟ گفتم : ساعت ۲/۵شب تمام کردم و رفتم خوابیدم. بعداقا فرمود : من همان شب دقیقا ساعت ۲/۵شب درخواب دیدم که در حرم امام علی ابن ابیطالب هستم و شعرا و ادبای زیادی در حال قرائت متن هستند. ⏪بعد سکوتی برقرار شد و گفتند : آقای محمد حسین بهجت تبریزی بیاید و قصیده اش را بخواند . شما جلوتر از من نشسته بودی برخواستی و با صدای بلند و با لهجه نیمه ترکی این قصیده راخواندی. وقتی تمام شد امام علی ابن ابیطالب عبای خودرا درآوردند و بر روی دوش شما انداختند. شهریار می گوید : دیگر طاقت نداشتم و گریه امانم نمی داد، من واقای مرعشی مدتی همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. بعد که آرام شدیم فرمودند : قصیده رایکبار دیگر با لهجه و صدای خودت برای من بخوان ،کل قصیده را خواندم . فرمودند : من قصیده را حفظ کرده ام ولی این خیلی بیشتر است . عرض کردم : ان شب قصیده را تا همان جایی که شما خواندید گفتم، دوهفته بعد حالی دست داد و تکمیلش کردم. ⬅️استاد  شهر یار می گوید : تا نماز صبح خدمت ایشان بودم بعد از من خواستند تا در قید حیات هستند از این موضوع به کسی چیزی نگویم.